امروز که در مقایسه با روزهای اخیر خبر عزل مدیر عامل توسط یه پیام رسان در صفحه نمایش سیستم شرکت نقش بست و همهمه ای در شرکت ایجاد شد. البته خیلی برام عجیب نبود و منتظر شنیدن این خبر بودیم اما علی رغم انتظاری که داشتم استعفایی در کار نبوده و مهندس کرمی عزل شدند!

 


امروز که در مقایسه با روزهای اخیر خبر عزل مدیر عامل توسط یه پیام رسان در صفحه نمایش سیستم شرکت نقش بست و همهمه ای در شرکت ایجاد شد. البته خیلی برام عجیب نبود و منتظر شنیدن این خبر بودیم اما علی رغم انتظاری که داشتم استعفایی در کار نبوده و مهندس کرمی عزل شدند!

 


در روزهای نزدیک به دومین سالگرد فعالیت‌ام در شرکت این مقاله کوتاه را مینویسم. پیشاپیش به علت بیان بعضی موضوعات که شاید کمی تند و تلخ باشد پوزش می طلبم. اگر اشتباه نکنم خاطرم هست روزهای ابتدایی ورود به شرکت اولین درخواستی که از بنده شد، مطرح کردن انتقاداتی در رابطه با روال های موجود در شرکت بود که با توجه تجربه کم از آن فرصت شاید به خوبی نتوانستم استفاده کنم اما چند مورد ظاهری را مطرح کردم. هر چند به این اعتقاد دارم از زمان ورودم تا به امروز تغییرات بسیار خوبی از لحاظ اصلاح روال ها، تعویض مدیران، اضافه شدن نیروی انسانی کارآمد، ورود به موضوعات فنی جدید و . در شرکت به وجود آمده است.

این مقاله کوتاه صرفا جهت بررسی تغییرات اخیر در نفرات و نحوه برخورد با نیروها می‌باشد، و به این نکته واقف هستم که برخی از مسائل مطرح شده در این جا احتمال دارد با آگاهی از دیگر مسائل اولویت کمتری داشته باشد اما امیدوارم بتوانم نیت خیر خودم را جهت بهبود شرکت در پس این کلمات به گوش بزرگواران برسانم. برای بررسی بهتر و عدم سیاه نمایی، بررسی این مساله را در دوبخش تاثیرات مثبت و منفی مطرح می نمایم.


با سلام و احترام خدمت معاونت محترم بهره برداری برق منطقه ای .

صراحتا خدمتتان عرض میشود که با تمام وجود برای  وضعیت اداره صنعت برق در کشور عزیزمان ایران متاسفم،  امیدوارم نگاه غمگینتان در جلسه امروز حاکی از نا امید شدن نسبت به اصلاح وضعیت  نابسامان موجود در صنعت برق نباشد. پس از گذشت دوسال از زمان آغاز فعالیت کاری، به عنوان یک جوان نو پا در صنعت، مواجه با یک ساختار غیر منعطف و بی منطق و بعضا بی سواد به نام سیستم دولتی قطعا بسیار دردناک است. بنده در همین مدت محدود این درد را با پوست و استخوان درک کردم هرچند حضور امثال جنابعالی همیشه باعث تقویت انگیزه پیمانکاران فعال در صنعت برق میشود، حال  آن که وضعیت موجود سه راه پیش روی امثال بنده نمیگذارد. اول این که با قبول شرایط موجود جان و تن و روح خود را فرسایش داده و دست به عصا با قبول یا تغافل نسبت به وضعیت موجود ادامه داده، دوم این که در برابر این وضعیت نابسامان ایستادگی کنی و تا آخرین نفس فریاد بزنی و هرگونه مخاطراتی را به جان بخری و سوم این که مانند اکثر هم قطاران کوله بار سفر را بسته و وطن را ترک کنی.


این نوشته که در مورد مهاجرت هست رو اینجا ذخیره میکنم، جالب بود.

با اقتباس از وبلاگ: http://ruodabeh.blogfa.com


It is all about Balance

یکم: کفه ی ترازو

چیزهایی که شما بعد از مهاجرت به دست می اورید (آزادی، رفاه، امنیت ) همانقدر مهم است که چیزهایی که پشت سر می گذارید ( خانواده، دوست، خاک آشنا، شغل، ) . بطور ساده هر قدر چیزهایی که شما پشت سر می گذارید کمتر باشد و دست آوردهای شما آن طرف ناچیزتر، کفه ی شما در دیگر سو سنگین تر خواهد بود و شما مهاجر موفق تری خواهید بود. بطور مثال اگر در ایران توی کارتان ناموفقید؛ حق شما خورده می شود، خانواده ای دارید که بارشان را باید بکشید، مهاجرت برای شما گزینه ی خوبی است. چون از شر چیزهایی که دوست ندارید خلاص می شود و این طرف هرچه که درانتظارتان باشد از انچه که تجربه می کنید بهتر خواهد بود. اما برعکس اگر شغلی دارید که به شما هویت می دهد، مورد احترام هستید، خانواده و حلقه ی دوستانی دارید که با انها خوشید و تنهایی هایتان را پر می کنید بیشتر به تصمیمتان فکر کنید چون خیلی از اینها رابه اسانی برای همیشه از دست می دهید. به یاد داشته باشید که ذهن آدمی ذهنی مقایسه گر است. شما ممکن است زیرک باشید و از دام مقایسه خودتان با دیگران در بروید اما از دام مقایسه امروز با گذشته ی خود به سختی می توان در آمد.

You can not teach an old dog new tricks

دوم: سن

سن عامل بسیار بسیار مهمی است. بخشی از اهمیتش به قانون اول بر می گردد. بدیهی است که هرچه شما جوان تر باشید چیزهای کمتری را پشت سر خواهید گذاشت چون توی ایران ریشه نکرده اید و دست اوردهای زیادی ندارید که گذشتن از آن شما را غمگین کند. اما بخش دوم به خود خاصیت سن برمی گردد. با هر روز بالا رفتن سن توانایی شما برای اموزش و تطبیق پایین تر می اید و این در پروسه ی مهاجرت طبعات دردناکی خواهد داشت. شما اسامی ، کلمات، زبان ، قوانین جدید را به سادگی یاد نمی گیرید. هر چیزی را باید هزار بار بیشتر و با تلاش توی مغزتان فرو کنید. در ضمن ریسک پذیری ، اعتماد به نفس و شهامت هم معمولا چیزهایی هستند که با بالا رفتن سن سیر نزولی می گیرد. اهمیت سن به حدی است که توی وبسایت رسمی مهاجرت به استرالیا هیچ فرد بالای 42 سال تحت هیچ شرایطی واجد شرایط مهاجرت نخواهد بود. من شخصا مهاجرت کردن را برای هیچ کس که بالای سی سال باشد توصیه نمی کنم.

If you want to go fast go alone, if you want to go far go together
سوم: تند بروید تنها بروید، دور بروید با هم

من شخصا همیشه با کله خری ذاتی خودم فکر می کردم که تنها سفر کردن اسان تر است. اما واقعیت این است که خصوصا در سالهای اول که اوضاع سخت تر می گذرد داشتن یک رفیق، یک همراه، یک همسفر (و هرچه بیشتر بهتر) به نحو عجیبی به شما قدرت می دهد. دوستانی را می شناسم که سالهای اول مهاجرت ناچار به کارهای خیلی پست تن داده اند اما از آن روزها به عنوان بهترین روزهای زندگی یاد می کنند. دلیلش به طور ساده این بوده که این دو دوست از دبیرستان با هم بوده اند و با هم از ایران خارج شده اند. آنها تعریف می کنند که بعد از کار با هم ابجو می خوردیم و به مشکلاتمان می خندیدیم. توجه بفرمایید که اگر هم تنها باشید بعد از یک روز سخت می توانید ابجو بخورید اما کسی نیست که باهاش بخندید و در نتیجه بعد از خوردن ابجو بیشتر احتمال دارد که به حال خودتان گریه کنید. داشتن همراه مهم است اما نکته ی ظریف این است که دو همراه باید دقیقا به یک اندازه تصمیم به مهاجرت داشته باشند. هیچ وقت کسی را به زور تشویق به همراهی با خود نکنید. مهاجرت راه دشواری است و انکه نمی خواسته وسط راه می برد و نه تنها یاری نمی شود که باری می شود که باید روی دوشتان بکشید و یا رهایش کنید که در هردو حالت فقط ادامه مسیر را دشوارتر خواهد کرد

The limits of my language means the limits of my world

چهارم : هیچ کس زبانش خوب نیست

واقعیت این است که اگر شما زبان را از 5-10 سالگی توی کشور دیگری یاد نگرفته اید زبان شما خوب نیست. نمره ی ایلتس یا تافل هم فقط حداقل توانایی های شما را در زبان انگلیسی نمایش می دهد و ربط چندانی به محاوره ی روزمره ندارد. زبان دریچه ی ارتباط شماست با دنیا. طبیعی ست که وقتی نتوانید خود را خوب بیان کنید میزان هوش و دانش و بقیه ی مهارت های شما هم به سادگی زیر سوال می رود. شما با زبان نه چندان خوب با لهجه ای غریب در محیطی رها خواهید شد که حتی یک کودک هشت ساله از شما به نحو موثرتری با محیط ارتباط برقرار می کند. هر کشوری برای خودش در این زمینه شرایط خاصی دارد. من از اروپا چیز زیادی نمی دانم. اما مثلا در انگلیس درست حرف زدن بسیار مهم است و تاکید روی گرامر درست بسیار. در استرالیا و نیوزیلند شما انواع ادمها را با لهجه های مختلفی خواهید دید که وقتی دهانشان را باز می کنند و به انگلیسی حرف می زنند حتی یک کلمه اش را به دلیل لهجه ی مخصوص انها در ابتدا نخواهید فهمید. این که شما بطور مداوم در ارتباط و فهم دیگران دچار اشکال می شوید بر روی توانایی شما برای یافتن کار، دوست یابی و حتی یک بستنی هم تاثیر خواهد گذاشت. اگر برای شما درست حرف زدن؛ ارتباط انسانی، پذیرفته شدن در یک جمع به عنوان یک انسان فصیح و بلیغ مهم است به این قضیه فکر کنید. 

Money is the barometer of a society’s virtue

پنجم: پول

این که با چه میزانی از سرمایه از ایران خارج می شوید تیغ دو لبه است. اگر با پول کمی که برای چند ماه زندگی کفاف می دهد خارج شوید احتمال موفقیت شما بالاتر از کسی است که با سرمایه ای بین 50 تا 500 هزار دلار خارج شده چون فشاری که به شما خواهد امد شما رو توی جامعه ذوب می کند و باعث می شود که از ترس بجهید بالا و برای خودتان کاری دست و پا کنید. بدترین حالت نصفه نیمه است که نه انقدر در اضطرارید که کف زمین بشورید و نه انقدر پول دارید که نگران کار و در امد نباشید. اگر سرمایه ای که خارج می کنید بالای یک- دو میلیون دلاراست، شما اساسا آدم موفقی هستید و احتمالا هرجا بروید ادم موفقی خواهید بود و پیشنهاد می کنم وقت تان را با خواندن این نوشته هدر ندهید.

Attachment is one of the most important needs of your soul

ششم: مرز

بسیار شنیده ایم که گفته اند «هرکجا باشم باشم، آسمان، فکر، زمین مال من است». واقعیت این است که زندگی شعر نیست. دنیا مرزهایی دارد و شما یک ایرانی هستید. هیچ کشور دیگری سرزمین شما و خاک شما نیست و نخواهد بود. شما می توانید در هر کشوری که بخواهید اقامت کنید، درست مثل هتلی که برای اقامت انتخاب کرده اید این هتل می تواند بسیار شیک، مرفه و اصلا هفت ستاره باشد. اما در هتل احساس خانه را نخواهید داشت. شما متعلق به خاک خودتان هستید و انجا را با همه ی بدیها، خوبی هایش می شناسید، با جرایم و جنایات وخرافاتش آشنا هستید. این ور آب شما روی زمان و مکان و فرهنگ سوار نیستید. در دراز مدت حسی شبیه عدم تعلق روی شما سوار می شود. البته عدم تعلق و چون سرو ازاد بودن خیلی هم خوب است ولی واقعیت این است که روح ادمی برای لذت بردن ازچیزها نیاز به احساس تعلق دارد. بدون حس تعلق از زیبایی، نظم و آزادی اطرافتان بهره ی چندانی نمی برید چون اینها «مال» شما نیست. تصاویر از برابر شما می گذرد، شما می بینید اما عمق حس جاری در محیط در روح تان نفوذ نمی کند و در یک کلام » حال نمی دهد». این که می بینید کسی در بهترین ساحل دنیا با بیکینی نشسته و مارگاریتا میخورد و هوس ساندویچ فری کثافته یا اتوبوس های شهر ری را می کند ادا نیست. این واقعیت مضحک روح ادم است .

There is no U-turn on this road

هفتم: باز آمدنی نیست، چو رفتی رفتی

وقتی از ایران خارج می شدم با خودم گفتم می روم؛ می بینم، می سنجم. اگر شد می مانم و اگر نه بر می گردم. فکر می کنم خیلی ها هم با همین فکر از ایران بیرون رفته اند. در واقع این فکر کمک می کند که از شدت حجم واقعه ی پیش رو بکاهید و به شکل یک تجربه ی برگشت پذیر بهش نگاه کنید چون مغز ادم از چیزهای برگشت پذیر کمتر می ترسد. واقعیت این است که مهاجرت ( از نوع ایرانی آن) پروسه ی بی بازگشتی ست. ایرانی های زیادی به کار سیاه و حتی شستن زمین هم رضایت می دهند تا برنگردند. واقعیت این است که وقتی به راه رفتن توی محیط ازاد عادت کردید برایتان زندگی در شهری که هرکه از راه رسید بتواند جلویتان را بگیرد و ارشاد کلامی تان کند سخت می شود. وقتی به قطارهای خالی که سر ساعت می رسد؛ به نظم؛ به قانون به هوای پاک و بدون پارازیت، به اینترنت پر سرعت بدون فیلتر؛ به رانندگی خوب؛ غذای خوب، شراب خوب و لباسهای رنگی خوب عادت کردید دیگر نمی توانید روال سایق را قبول کنید. دوستان زیادی داشتم که بعد از ده سال به ایران برگشته اند و بیشتر از چند هفته دوام نیاورده اند. آنهایی هم که ماندگار شده اند برای همیشه مثل کبوتر دو برجه بین این و آن معلقند. پیش از این که مهاجرت کنید به این فکر کنید که این تصمیم برای همیشه زندگی شما را تغییر خواهد داد.


اين روزا واقعا از لحاظ كاري پرمشغله ترين روزهامو سپري ميكنم، واقعا دوست دارم كسي كنارم و حامي ام باشه.

فشار هاي رواني كار زياد شده، از طرفي كسي نيست كه التيام بده، قشنگ دارم حس ميكنم روحم انگار داره با سمباده خراشيده ميشه. اميدوارم راهي كه انتخاب كردم درست باشه.

جلسه امروز براي جواب دادن به يه عده بي دانش ديگه پتك اخر بود.

#صدوق

#فيل_مركز

#مركز_پيام_لعنتي


توی یه روز بهاری نسبتا خنک اطراف میدون ولیعصر سکانس اول(طبقه اول، انتخاب لباس): یک مغازه شیک کت وشلوار ی، یک نده کاربلد، من و پسر عمم(داماد). از اونجایی که داماد قبلا کت و شلوارش رو پوشیده و صد البته با عکس هاش تایید همسرشو گرفته پس کت و شلوار انتخاب شده و همه چیز به ظاهر خوب میاد. سکانس دوم(طبقه دوم، پرو لباس): یک زوج جوان مشغول پرو لباس هستند خانم جوان با ظاهری نسبتا به روز با دست های حلقه شده دور کیفش خیلی بی انگیزه روی یه مبل مشکی چرم نشسته
چند روزیه باهاش آشنا شدم تو اینستاگرام، خیلی با شخصیته به نظرم منم خیلی دوست دارم از نزدیک ببینمش اگر این کروناییجات اجازه بده و صد البته اگر مایل باشه اونم. تا اینجا میدونم روانشناسه، عاشقه برفه، داریوش گوش میده، گل قرمز دوس داره(سریع لایک کرد ) و منو دوس نداره
این روز ها خیلی عجیبن، سربازی که هنوز پروندش بازه و انگار قرار نیست بسته بشه، شرکت که شدیدا دچار مسائل مالی شده و کسری بودجه وحشتناکی داره، مدیرهای جوانشم تاپ چارت شرکت رو دارن تغییر میدن و مثلا به دنبال اصلاحات هستن! کرونا هم که همه خانواده ها رو زمین گیر کرده من جمله خانواده مارو که خداروشکر به خیر گذشت. خود منم که عجیب از طرف دیگه بایدن رای اورده و همه دنیا منتظرن!

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گروه نرم افزاری کلاسیک ایرانیان دؤوران با خواندن این اشعار تغییر خواهید کرد! سخن شب ارزانی kbs world فلسفه اسلامی-علوم انسانی